به گزارش خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا ـ نمنم باران زمستانی از آسمان میبارید، از بین ترافیک خیابانهای اطراف حرم، بالأخره خود را به بلوار پیامبر اعظم قم رساندم و با جمعیت زیادی که با پای پیاده به سمت میعادگاه عاشقان در حرکت بودند، شروع به قدمزدن کردم و از همان ابتدا با صحنههایی زیبا از جنس عشق و دلدادگی روبرو شدم.
هر طرف را نگاه میکردم، موکبهایی را دیدم که خادمان آن برای خدمترسانی، مسابقه گذاشته بودند بود و خود یکی از مصادیق «فَاستَبِقوا الخَیرات» شده بودند.
مردمانی که به عشق امام زمانشان، سوز و سرما نمیشناختند و در موکبشان خدمت میکردند؛ اما نکتهای که بسیار حائز اهمیت بود، حضور پُررنگ نوجوانان و جوانان برای اداره موکبها بود؛ با تعجب از خودم پرسیدم: پس دشمنان کوردل چه میگویند!
علیرغم وجود صدها دوربین و موبایل برای روایت این همه شور و شعور؛ اما ای کاش دوربینهای بیشتری بود تا این صحنهها را شکار میکرد و سیل خادمالمهدیهایِ دهه هشتادی و دهه نودیهایی را که در طریق المهدی مشغول خدمترسانی به زوّار مسجد مقدس جمکران بودند را به تصویر میکشید.
از همه جهان پای کار منجی آمده بودند
به بنرهای نصب شده بر سردرب موکبها نگاه کردم، هر کدام برای شهری و شهرستانی؛ در بین مسیر؛ موکبهای فراوانی دیدم که پرچم کشور خودشان را نصب کرده بودند؛ یکی برای عراق، دیگری برای پاکستان، موکبی برای بحرین و خلاصه کشورهای مختلف، خصوصا کشورهای همسایه و خاورمیانه، به نمایندگی آمده بودند.
میدانستم؛ اما با دیدن آنها، مطمئن شدم که عشق به مهدی (عج)، یک موضوع فرا ملّیتی و بینالمللی است، از آنها هم گذشتم، بهبه! چقدر زیبا و خوش سلیقه، موکبهایی که تصاویر امام و حضرت آقا را در کنار شهدای مقاومت، بر سردرب غرفه خود نصب کرده بودند.
وای خدای من! یک خیابان بزرگ، پُر از صدای مداحی، سرود و چراغانی و نذری و بوی دیوانهکنندهی اسپند که همه جا پیچیده! قدم به قدم صدای شادی و خوشحالی بلند است، چقدر زیباست که همه لبخند بر لب دارند و با عشق و بدون خستگی مشغول کارند، حقا که از این خیابان، بوی بهشت استشمام میشود.
راستی چقدر طریق المهدی (عج)، انسان را به یاد طریق الحسین علیهالسلام میاندازد؛ آخَر مگر بدون قدم گذاردن در مسیر حسین، میتوان در راه امام عصر ارواحنافداه گام نهاد!؟
عاشقانی که گرما را به دست و دل یکدیگر هدیه میدهند
موکبها را یکی بعد از دیگری پشت سر گذاشتم و در هر کدام، پذیراییهایی از جنس مهربانی و محبت دیدم؛ یکی با آش رشته از میهمانان پذیرایی میکرد، آن یکی با شلغم و لبوی داغ، دیگری با لقمه نان و پنیر و سبزی، و اکثر موکبها هم چای و نسکافه و شیرکاکائو به میهمانان تعارف میکردند.
جالب بود که پذیراییِ برخی موکبها، منقل آتش بود تا زائرانی که با امید و دلگرم به لطف امام زمانشان در این مسیر قدم گذاشتهاند، دستانشان را هم با آتش گرم کنند.
عکس یادگاری با گنبد فیروزهای
بالأخره پس از ساعاتی چند، با نگاه به گنبد فیروزهای که در رأس آن، پرچمی از جنس نور و متبرّک به نام صاحب الزمان ارواحنافداه بود و نیز گلدستههای سر به فلک کشیده، وارد بهشت روی زمین، میعادگاه عارفان و عاشقان، مسجد مقدس جمکران شدم.
خدایا با چه زبانی شکر نعمت کنم!؟ با چه بیانی از تو تشکّر کنم و چه بگویم!؟ ناگهان به خودم بالیدم که چقدر خوشبختم که امامم، مهدی موعود است و چه نگونبخت است کسی که او را نشناسد و در مسیر او نباشد.
دستم را به آسمان بالا بردم و امام مهربانم را صدا زدم و با سوز دل، آیه شریفه «یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنَا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ» را به زبان آوردم.
چه صحنهی جالبی بود که در همان ابتدای ورود، خادمین عزیز، با ظرفی غذا از ما استقبال کردند؛ در گوشهای از حیاط مسجد، فرشی پیدا کردم و با ادب، غذای تبرکی آقا جان را خوردم و عکس یادگاری گرفتم.
با تو حرفهای نگفته دارم
با خود گفتم: چه افرادی که این روزها قلب و روحشان اینجاست و نمیتوانند امسال، میهمان آقاجان باشند، همه را یاد کردم و به نیابتشان سلامی دادم و وارد شبستان مسجد مقدس جمکران شدم.
مهر و تسبیح آبی رنگ برداشتم و رو به قبله، نماز امام زمان خواندم. نماز که تمام شد، روبروی محراب نشستم و با امامی که حاظر است و مرا میبیند، شروع به صحبت کردم تا روح و جانم تازه شود:
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی...
از دیده برفتی ولی از دل هرگز!
آقاجان کجایی؟ تو صاحب ما هستی؛ اما ما نمیدانیم کجایی؟ «أَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوَی بَلْ أَیُّ أَرْضٍ تُقِلُّکَ أَوْ ثَرَی أَ بِرَضْوَی أَوْ غَیْرِهَا أَمْ ذِی طُوًی»؛ در کدام گوشه از این کره خاکی هستی؟ چقدر سخت است که دیگران را ببینم؛ اما توفیق دیدار شما را نداشته باشم؛ «عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ أَرَی الْخَلْقَ وَ لا تُرَی.»
میدانم که سیاهیِ گناه، تمام وجودم را گرفته و لایق دیدار روی ماهت نیستم و با اعمال و رفتارم، قلب مبارک شما را آزردهام؛ میدانم که دَم از دین میزنم؛ ولی خلاف دین عمل میکنم؛ میدانم عیبهایم را به هزار و یک دلیل توجیه میکنم و در پی رفع آن نیستم؛ میدانم که گناه کردن برایمان عادی شده و سبک شمردنش عادیتر.
میدانم که من به تنهایی، یکی از علل غیبت شما هستم؛ همان طور که حضرت مادر در خطبه فدکیه، یکی از علل تنها گذاشتن مولای مظلومان را، عادی شدن و رواج گناه بین مردم برشمرد؛ ولی با تمام وجودم صدایت میزنم و از شما میخواهم که مرا ببخشی و برایم دعا کنی و من را از دعایت محروم نکنی؛ چرا که با تمام وجودم، به این جمله معتقدم که فرمودید: «اِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ وَ لا ناسینَ لِذِکْرِکُمْ وَ لَوْلا ذلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ اللأّْواءُ وَاصْطَلَمَکُمُ الاَعْداءُ»؛ از یاری رساندن به شما کوتاهی نکرده، فراموشتان نمیکنیم و اگر چنین نبود، سختیها و ناگواریها بر شما نازل میشد و دشمنان، نابودتان میکردند.
زرنگی یعنی با تو بودن
وای به حالم که شما را نشناختم! وای به حالم که به وظایفم نسبت به شما عمل نکردم! وای به حالم که با گناهانم از شما فاصله گرفتم و ظهورتان را به تأخیر انداختم؛ ولی در عین حال میدانم که شما همچنان من و امثال من را دوست دارید و برایمان دعا میکنید.
خوشا به حالم! خوشا به حالمان! و خوشا به حال آنانی که رنگ و بوی شما را گرفتند و در مسیر شما ماندند و زمینهساز ظهور شما هستند و باعث تعجیل در فرج شما شدند!
کاش من هم میدانستم که گناه در قدم اول به روحم، جسمم، خانواده و جامعهام آسیب میزند! کاش میدانستم که شما به اعمال خوب من احتیاجی ندارید و من برای آرامش و خوشبختی خودم به پاک بودن و درست زندگی کردن محتاجم! کاش میدانستم که دنیا فقط برای خوشگذرانی و تفریح آماده نشده و هدف از زندگی، بندگی است!
کاش میدانستم که زرنگی، در تسلیمِ امر شما بودن و حول محور دین بودن و عمل کردن است! کاش زندگیام با اوامر و دستورات خداوند و شما هماهنگ بود! کاش همانطور که در دل و قلبم شما را دوست میدارم، ظاهرم هم مورد مرضی و رضایت شما بود!
یعنی هم دلپاک بودم و هم اعمال خالصانه داشتم، درست همانند کسانی که اینگونه بودند و شما آنها را خریدی!
تا انقلاب مهدی...
راستی! امسال در این جشن بزرگ که مقارن شد با سالروز دَر هم شکستن نظام ستمشاهی و استقرار حکومت الله، چقدر جای امام عزیز و شهدا خالیست! همانهایی که همیشه بعد از نماز، برای خودشان آرزوی شهادت میکردند و برای امام، آرزوی سلامتی و مدام میگفتند: خدایا خدایا تا انقلاب مهدی، از نهضت خمینی محافظت بفرما!
کجایند ببینند که انقلاب اسلامی ما که معجزه دوران است، وارد ۴۷ سالگی شد.
رضوان خدا بر امام خمینی و آنانی که رفتند تا ما در مسیر مهدی فاطمه ارواحنافداه قدم برداریم؛ شهیدانی چون: نوابها، بهشتیها، مفتحها، باکری و همتها، زینالدین و دلآذرها، سلیمانیها و شهیدانی از جنس خدمت به مردم، شهید آیت الله سید ابراهیم رئیسی و همراهانش
روحشان شاد، یادشان گرامی
..............................
پایان پیام / ۳۴۸
نظر شما